لنالنا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

لنای من دنیای من

تشکر از بابا بهروز

عزیزم می خوام هم از طرف خودم و هم از طرف تو از بابا بهروز تشکر کنم چون با آرشیوی که از عکس های تو از لحظه لحظه ی بودنت برام درست کرده کار مامانی رو خیلی راحت کرده.در واقع اگه بابایی این عکسا رو نداشت وبلاگت پر از عکسهای خوشگل موشگل نبود.کار مامانی هم خیلی سخت میشد. اینو نوشتم برات تا وقتی خوندیش حس کنی که چقدر برامون مهم بودی و هستی مرسسسسسسسسسسی بابای خوشگل لناجون ...
30 آبان 1391

5 امین روز خوشگلکم

تر گل من امروز 5 روز که به دنیا اومدی چند شبه که نه خودت خوابیدی نه گذاشتی مامانی بخوابه خیلی نگرانت شدیم. ولی همه میگن گریه هات عادیه..... امروز خیلی روز بدی بود.بردیمت حموم یه کم صورتت قرمز شده بود گفتیم یه کم پودر بچه بزنیم تا خوب شی ولی چشمت روز بد نبینه پودر پرید گلوت تو یه کم نفست رفت.وای لنا مردم تا تو دوباره گریه کنی.فدای گریه هاتم بشم عزیزیکم.خدارو شکر عزیزیم بهتر شدی.
26 آبان 1391

بدون عنوان

این عکس از اولین عکسای نوزادیت .من بابایت بابت اومدنت خیلی خوشحال بودم و قبل از اومدنت همه چی رو واست آماده کرده بودم .این رو بدون که خیلی واسم عزیزی.
26 آبان 1391

بدون عنوان

  خوشگلکم جون دلم الان چند ساعته به دنیا اومدی.هاجر جون و مامان جون و بهروز و لیلا جون و عمه شبنم و بابا جون و بابام که اسم همگی رو خودت براشون گذاشتی همه بیمارستان بودن.با اینکه 1 روز زودتر اومده بودی ولی همه خودشونو رسوندن.آخه خانم دکتر گفته بود 7 تیر به دنیا میای ولی تو 1 روز عجله کردی.قربونت برم. عااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم نفسم بابایی و هاجر جون رفتن برات گل بخرن.همه برات گل آوردن اتاقمون گلستون شده بود.همه ی گلا قشنگ بودن ولی مال بابایی و هاجر جون از همه خوشگل تر بود. ...
25 آبان 1391
1